از کوچه ی معشوق گذر کردم و افسوس
بر حال دلم نیک نظر کردم و افسوس
هر روز به میعاد دو چشمت بنشستم
در کوچه ی خاموش خطر کردم و افسوس
از بند سر زلف تو یکدم ننشستم
در بتکده ام شب به سحر کردم و افسوس
آن رقص لبانت همه در دام بلا بود
از بوسه دلدار حذر کردم و افسوس
ازاشک نگاهت شکست جام وجودم
در حسرت عمری که بدر کردم و افسوس
از ماندن بیهوده در این حالت جانسوز
صد شوق که این حال بسر کردم و افسوس
لب باز کن ای عشق و بگو راز نهانت
تن زخمی و بیمار سفر کردم و افسوس
تاریخ : سه شنبه 92/3/28 | 8:57 صبح | نویسنده : سیدسعیدبهروز | نظرات ()